- مثل آوردن
- داستان زدن یکی داستان زد سوار دلیر که رو به چه سنجد به چنگال شیر (فردوسی) نقل کردن مثل مثل زدن
معنی مثل آوردن - جستجوی لغت در جدول جو
- مثل آوردن ((~. وَ دَ))
- نقل کردن، مثل زدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ایجاد حال و سرخوشی کردن
انجام دادن، اجرا کردن
ایجاد کردن، تولید کردن
پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن
مهیا کردن، آماده کردن
ایجاد کردن، تولید کردن
پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن
مهیا کردن، آماده کردن
پزافتن
غسل کردن
داستانی کردن بر سر زبانها انداختن که رستم یلی بود در سیستان منش کرده ام رستم داستان (فردوسی)